-
از خود راضی!
سهشنبه 11 خردادماه سال 1395 15:42
نمی دونم چرا بعضی آدما فکر می کنن اگه پولدارن یا صاحب پست و مقامی هستن می تونن هر چی خواستن بگن یا حتی بالاتر از این بقیه هم بی هیچ چون و چرایی باید بپذرین. و من از اینکه می تونم مقابل این آدمای از خود راضی از حق خودم و بقیه دفاع کنم خیلی خوشحالم. هر چند که قطعا طرف مقابل هم در سطح منطق و شعور خودش حرفهایی میزنه که...
-
زندگی
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 10:09
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله...
-
نمی دونم... نمی تونم...نمی خوام ... دوست ندارم ...
سهشنبه 14 مهرماه سال 1394 11:17
تظاهر به دونستن و تونستن تو جامعه ما یه چیز عادی شده. تو مهمونی ها و جلسه ها و ... راجع به همه چیز اظهار نظر می کنیم. از سیاست داخلی و خارجی گرفته تا زندگی خصوصی عمه زاده ای که پنج ساله ندیدیمش! تواناییمون که حد و مرز نداره. از هرانگشتمون صد تا هنر می ریزه. تازه ورزشکار هم هستیم. تو محل کار هم لابد موفق ترینیم! هر کسی...
-
پاییز می رسد ...
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 11:01
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند با رنگهای تـازه مــرا آشنا کند پاییز میرسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچـــه جا کند او میرسد که از پس نه ماه انتظار راز ِ درخت باغچـــه را برملا کند او قول داده است که امسال از سفر اندوههــای تازه بیــارد ، خـدا کند او میرسد که باز هم عاشق کند مرا او قـول داده است بـه...
-
چشم نمی کنم به خود ...
سهشنبه 6 مردادماه سال 1394 11:48
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری تا نکند وفای تو در دل من تغیری چشم نمیکنم به خود تا چه رسد به دیگری خود نبود و گر بود تا به قیامت آزری بت نکند به نیکوی چون تو بدیع پیکری سرو روان ندیدهام جز تو به هیچ کشوری هم نشنیدهام که زاد از پدری و مادری گر به کنار آسمان چون تو برآید اختری...
-
شب آرزوها
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1394 11:26
چند شب پیش شب آرزوها بود. اولین شب جمعه ماه رجب. اما خدای مهربون خودت می دونی که برای بنده هات هر شب شب آرزوهاست! و بنده هات می دونن که هر لحظه صداشون رو می شنوی...
-
آرام باش ...
شنبه 22 فروردینماه سال 1394 10:12
واژه ها را بگذار به حال خودشان... آرام باش و بدان که این لحظات آرامش را با هیچ واژه ای نمی توان توصیف کرد. آرام که باشی چشم و گوشت دقیق تر می بینند و می شنود. آرام که باشی کمتر قضاوت می شوی. قضاوت هایی که آرامشت را بر هم می زنند. آرام که باشی قلبت مهربان تر می شود، دستانت توانا تر و پاهایت استوارتر. آرام که باشی...
-
آغاز
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 10:51
باز هم سالی نو باز هم آغازی دیگر ... امید که این نو شدن، پر از شور زندگی باشد ...
-
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود..
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1393 09:27
فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی باخبر...
-
نیکوکاری
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 10:41
لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ. هرگز به نیکویی نخواهید رسید تا از انچه دوست دارید انفاق کنید و از هرچه انفاق کنید قطعا خدا بدان داناست (آل عمران-92)
-
...
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 10:32
انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین بنگرد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد. گابریل گارسیا مارکز بهشت، یک مکان نیست و یک زمان هم نیست؛ بهشت یعنی کامل شدن. ریچارد باخ
-
دزدیده چون جان می روی ...
یکشنبه 4 آبانماه سال 1393 08:53
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بیپا و سر کردی مرا...
-
یه شب مهتاب
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 09:55
یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو می بره کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا اونجا که شبا پشت بیشه ها یه پری میاد ترسون و لرزون پاشو می ذاره تو آب چشمه شونه می کنه موی پریشون یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو می بره ته اون دره اونجا که شبا یکه و تنها تکدرخت بید شاد و پر امید می کنه به ناز دستشو...
-
کمک
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 11:25
شروع کردم... اما تمرکز کافی ندارم. کاش بعضی حساسیتامو فراموش کنم. ذهن منظمی دارم. همیشه همه چیز تو خونه و محل کارم باید سر جاش باشه. همه کارا سر وقت انجام بشن. اینه که برای خودم وقت کم میارم. انگار این ذهن منظم من برای خودم نظمی در نظر نگرفته! خدایا کمکم کن خودمو پیدا کنم!
-
از کجا
یکشنبه 19 مردادماه سال 1393 10:55
از کجا شروع کنم ... دلم می خواهد بجنگم، با خودم ... کاش بتوانم آغازی دوباره داشته باشم از خودم آیا می توانم؟
-
یاد من یاشد فردا
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 08:44
یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم بد نگویم به هوا، آب ، زمین مهربان باشم، با مردم شهر و فراموش کنم، هر چه گذشت خانه ی دل، بتکانم ازغم و به دستمالی از جنس گذشت ، بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل مشت را باز کنم، تا که دستی گردد و به لبخندی خوش دست در دست زمان بگذارم یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم...
-
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک ...
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 12:02
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمهها و دشتها خوش به حال دانهها و سبزهها خوش به حال غنچههای نیمهباز خوش به حال دختر میخک که...
-
بهارم تولدت مبارک
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 12:01
بهار عزیزم! باورم نمی شه که یک سالت شده! پارسال ده روز پیش از بهار اومدی و زندگی ما رو برای همیشه بهاری کردی از خدای بزرگ برات آرزوی سلامتی دارم دختر مهربونم.
-
زمستان
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 11:11
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را طبیب بی مروت کی...
-
من نزدیکم ...
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 11:33
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ هر گاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو] من نزدیکم، و دعاى دعاکننده را- به هنگامى که مرا بخواند- اجابت مىکنم، پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من...
-
پاییز
شنبه 4 آبانماه سال 1392 10:12
پاییز آمده ست که خود را ببارمت ! پاییز: نام ِ دیگر ِ “ من دوست دارمت ” بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را یعنی تو را به دست خودت می سپارمت ! باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو ... وقتی که در میان خودم می فشارمت پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت اصرار می کنی که مرا زودتر بگو گاهی چنان سریع که جا...
-
بازگشت
شنبه 13 مهرماه سال 1392 10:54
بعد از کلی وقت بالاخره من برگشتم. با دست پر. با یه فرشته کوچولوی نازنین. که شده بهار زندگی ما بهار عزیزم دوستت دارم.
-
انتظار
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 12:57
کلی وقته وبلاگ رو به روز نکردم. این روز ها هم هیجان دارم و هم کمی نگرانم. بزودی یه فرشته نازنین به جمع خونوادمون اضافه میشه و مهم تر اینکه من مادر اون هستم. خدایا شکرت به خاطر همه چیز. دختر عزیزم نمی دونی چقدر مشتاق دیدن روی ماهت هستم!
-
خرید نی نی
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 15:11
نی نی قشنگم! 3 هفته پیش مامان اینا اومدن اینجا و 4 پنج روزه همه خریداتو انجام دادیم. الان اتاقت آماده آماده است عزیزم فقط یه مشکلی هست، اونم اینه که وقتایی که خونم روزی ده بار میرم سروقت وسایلت و نگاشون می کنم. خدا می دونه من و بابایی چقد منتظر اومدنت هستیم
-
حتی به روزگاران
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 17:21
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران! بیداری ستاره در چشم جویباران! آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران بازا که در هوایت خاموشی جنونم فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم بیرون نمی توان...
-
اسم قشنگ
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 13:16
نی نی خوشکلم! هفته پیش رفتم سونو و جنسیتت مشخص شد. حالا من و بابایی باید به فکر یه اسم قشنگ برات باشیم.
-
آرامش دل
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 16:30
الا بذکرالله تطمئن القلوب
-
برای تو
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 11:18
برای تو می نویسم برای تو می خوانم برای تو نفس می کشم با تو تمام لحظه هایم دوست داشتنی است ...
-
بهترین روز
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 09:54
چند روز پیش رفتیم از یه فروشگاه بزرگ کت و شلوار بخریم، فروشنده از همسرم پرسید بهترین روز زندگیتون رو بگین تا واستون کادو بفرستیم و همسرم گفت همین امروز! واقعا اون روز یکی از بهترین روز های زندگی مون بود. خدایا شکرت به خاطر این همه لطفی که به ما داری. آغاز تو را در دلمان جشن گرفتیم، در خانه کوچکمان، در کنار هم!
-
نگاه تو
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:38
آسمان را که می نگرم نگاه تو موج می زند! می دانم دریای چشمانت را نمی توان فراموش کرد