چه کسی می داند؟!
دل من همره دریا رفته است؟!
من هماندم که سکوت بغض بی حاصل ما را بشکست
کاسه ای آوردم، لبریز از آب برگ سبزی همراه
"به هوایی که مگر صید کند شهبازم"
ریختم آب و به دل گفتم: تا رمق داری تو
دور شو از این شهر
دور شو از این شور
"تا به جولانگه خورشید رسی رقص کنان"
آمـده ام که سر نـهم عشق تو را بسـر برم
گر تو بگویی ام که نی،نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفـر برم
مولانا