به مناسبت ۲۰ مهر یادروز حافظ
دوش دیدم که ملائـــک در میــــــخانه زدند گل آدم بسرشتنــــد و به پیمانـــــه زدند
ساکنان حـــرم ستر و عفـــاف ملکـــــــوت با من راه نشیــــن باده مستانـــــه زدند
آسمــان بار امانــــــــت نتوانست کشیـــد قــرعه فـــال به نام من دیوانــ،ــــه زدند
جنگ هفتادو دو ملـــــــت همه را عذر بنه چون ندیــدند حقیقــــت ره افسانـه زدند
شکر ایزد که میـان من و او صلح افتــــــاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانـه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانــه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانـــه زدند