رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند |
| چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند |
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم |
| رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند |
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را |
| کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند |
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است |
| چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند |
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود |
| که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند |
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه |
| که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند |
توانگرا دل درویش خود به دست آور |
| که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر |
| که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند |
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ |
| که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند |