آمـده ام که سر نـهم عشق تو را بسـر برم
گر تو بگویی ام که نی،نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفـر برم
مولانا
نه جبر روزگار ما را ساخت نه بی قراری سخت انتظار
پس باز هم منتظر می مانم...
تا که دستان تو راهش بدهد
پنجره را بگشاید
دلم به اندازه تمام دلتنگی ها تنگ است.
خدای من فقط تو می دانی ...
ومن می دانم که دلتنگی ام را مهربانی تو همراهی می کند.